آشنا صدایت لرزاند دلم
آشنا صدایت لرزاند دلم
لحظه ی دیدار در پیش رویم
تو را دیدم نشستی روبرویم
گره خورد نگاهت در نگاهم
و لبخندی بی اراده بر لبانم
نگاه آرام بر گوشه لغزید
چشم آرام در جستجوت چرخید
لحظه ها بگذشت و رفتم
بی قرار تجدید قرار گشتم
روز شماری روز دیدار كردم
گله از گذر زمان كردم
برسد باز لحظه ی تكرار
چشمم نگران باز این بار
نرم نرمك آرام دزدكانه
در جستجوت بودم كودكانه
دگر روز باز تو را دیدم
این بار بهتر و بسیار دیدم
نگاه ها زیر زیر و پنهان
چند كلامی و لحظه ی پایان
.....
.......
غم ببردی و باز هم
نمی دانم چه شود نمی دانم
در كار روزگار مانده ام
آشنا صدایت لرزاند دلم
راه یافته در وجودم شوق دیدار
یاد خاطرات و ترس تكرار
************************************************
در جلسه امتحان عشق
من مانده ام و یک برگه سفید !
یک دنیا حرف نا گفتنی
و یک بغل تنهایی و دلتنگی ...
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود !
در این سکوت بغض آلود
قطره کوچکی هوس سرسر بازی می کند !
و برگه سفیدم
عاشقانه قطره را به آغوش می کشد !
عشق تو نوشتنی نیست ...
در برگه ام ، کنار آن قطره
یک قلب کوچک می کشم !
وقت تمام است .
برگه ها بالا ...
********************************************
دعای عاشقانه
خدایا چنان كن سرانجام كار تو خشنود باشی و ما رستگار
راضیم به رضایت یا الله
مرا یك دم دل از خوبان جدا نیست ولی صد حیف كه از خوبان وفا نیست
به خوبان دل سپردن كار سهل است ز خوبان دل بریدن كار ما نیست .
آنچه در دل وقلب من می گذشت وبه چه تبدیل گشت .
سرم درد می كند الله تو دانی سیاه بختم به ایام جوانی
شب وروز همین باشد دعایم كه عاشق را به كام دل رسانی
*******************************************************************
نازنیم مشکی پوشیده ای ...چرا نمی خندی؟
هزار لحظه بی تو گریستم ...
من پا به پای تو گریستم یا بی آنکه تو بمانی ایستاده ام؟
کتاب را باز می کنم و دعا میخوانم ...دعایم بوی خوشحالی تو را می دهد؟یا مایه ی آرامش من است؟
هزار لحظه نشستم ... و هر لحظه سوالی با جواب نمیدانم های من!
هرروز یک نامه می نویسم: من حالم خوب است و این جا همه چیز خوب!
این جا همه چیز خوب است؟پس چرا شبیه چیز هایی که تو میخواستی نیست!
ای جا همه چیز خوب است؟پس چرا شبیه چیزهایی که من میخواستم نیست !
یادت مانده وقتی که گم شدیم چه وقت بود ؟ تو دست مرا رها کردی یا پای من لرزید؟
ما هردو گم شدیم ...وقتی که هنوز یک پای من می لنگید .
(ترسم رو بیشتر میکنی وقتی نمیگی با منی!)
****************************************************
دل خوش
روی نوک پنجه پا ایستادم ...چقدر سخت بود ...یک لحظه احساس کردم به چشمانت نمی رسم...
تمام وقت باقی مانده را از گردنت آویزان شدم ...در نیمه باز بود و پله های تا پایین ...ماشین آن
سوی خیابان... به کوچه باریک اشاره کردم و تو خندیدی .
**************************************************************
ابتدای سفر بود ...کتابی به دستم دادی ...هرجا که خسته شدم برگی از کتابت را خواندم ...
گاه .بی گاه برایت در نامه نوشتم هنوز پایم درد می کند .
راستی فراموش کرده ام برای بابایم نامه بنویسم ...بنویسم راستی بابا وقتی که تو نبودی
از پله ها افتادم و حالا یک پایم می لنگد .
از وقتی سفر کردم هزار اتفاق افتاده ...تو نیستی ومن هنوز چای میریزم مثل دیروز که نبودی ...
**********************************************************************
هزار نامه به دستت دادم تا با خبری خوش برگردی... هرچند تا که بگویی التماست می کنم تا با
استاد گفت: دختر چمدانش را بسته است و زن زیبا چادر به سرکرده ...دامن کوتاه متری چند؟
********************************************************************
فرصتی نبود
او خواب بود
فرصتی نیست
دیگر نیست.
یادت هست
وقتی که تو با من آمدی
دیر نبود
اندکی از زود گذشته بود.
چه وقت می شود ترا نگاه کنم ؟ بگو!
************************************************
چه می توانی انجام دهی؟
وقتی که
تو نیستی تا ببینی
من دل تنگم بیقرارم وتنهام.
چه می توانم انجام دهم؟
وقتی که
تو نیستی تا ببینی
من دل تنگم بیقرارم وتنهام .
چه می شود کرد؟
وقتی که تو نیستی.
کش کمی مهربان تر می شدی
مثلا
کمی زود تر می آمدی
یا
کمی دیر تر می رفتی .
*****************************************
امروز روز من نیست
اگر تو نباشی
امروز روز من نیست
اگر تو نخندیده باشی
*****************************
تو نیستی
من برایت چای می ریزم
دیروز هم نبودی
چه فرقی میکند باشی یا نباشی
حرفی بزن
اندیشه ای
تا من آرام اما همیشه با تو گام بر دارم .
******************************************
جزیره
من در آفتاب راه می روم
و تو در زیر زمین خانه چشمان سبزت را به سیاهی چشمانم دخیل می بندی .
به خانه رسیدم
و دور از مهربانی تو دراز کشیدم
و دور تر از دستهایت اشک ریختم .
چه خوب شد
اگر که نبودی بببینی سفیدی موههای شبرنگم را .
************************************************************
کاش بین مارا چیزی پر میکرد
چیزی شبیه تو!؟
نه ...چیزی به اندازه ما.
به انتظار معجزه نشسته ام
معجزه!؟منم
هیچ حرفی از من در تو نیست
من در کمین شادی ام
همین قدر که باشی.
و ناگهان یادم آمد که ترا هرگز ندیده ام .
**********************************************
بنویس خاطرات آینده را
با مهر بانی بی پایانت
و مرا درختی تصور کن که تو
در کنارش ایستاده ای ولبخندی به وسعت جهان برلبت
****************************************
خدایا:اگر تو درد عاشقی را می کشیدی تو هم زهر جدایی را به تلخی میچشیدی اگر چون من به مرگ آرزو ها میرسیدی پشیمان میشدی از اینکه عشق را آفریدی
************************************************************************************************
:: موضوعات مرتبط:
عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 135