آنها که به سر در طلب کعبه دویدند
چون عاقبت الامر به مقصود رسیدند
رفتند...
رفتند در آن خانه که بینند خدا را
بسیار بجستند خدا را و ندیدند
چون معتکف خانه شدند از سر تکلیف
ناگاه خطابی هم از آن خانه شنیدند
کی خانه پرستان چه پرستید گل و سنگ
آن خانه پرستید که پاکان طلبیدند...
خدایا،خدای من،عزیزم!
تو اون لحظه های آخر هرچی که بهت اصرار کردم فقط و فقط یک روز دیگه بهم فرصت بدی تا شاید تو این یک روز بتونم محرم بشم بهم گوش نکردی.
روم سیاهه خدایا! روم سیاهه!
تلویزیون که رسما اعلام کرد عیده برای اولین سال غم دنیا نشست تو دلم!
بغض کردم!
هنوزم بغض دارم،بغض دنیا تو گلومه...
منو ببخش...
من لیاقت نداشتم محرمت بشم.
هنوزم ندارم...
یا ارحم الرحمین پناه بر تو...
**************************************************
"دعا فقط صحنه خواندن نیست ،که عرصه شناختن او هم هست.مونولوگ نیست،دیالوگ هم هست. سخن گفتنی دوسویه است و در این مکالمه و مخاطبه است که هم انس حاصل می شود هم شناخت. هم پالایش روح می شود ،هم تقویت ایمان هم دل خرسند می گردد ،هم خرد.
و چنین است که آدمی به تمامیت خویش در محضر تمامیت طلب ربوبی حاضر می شود و نه دستار،که سر را هم می بازد، و نه به اضطرار عاقلانه، که به اختیار عاشقانه می شکند.
معشوق، همه وجود عاشق را از دل و جان می خرد و استیفا می کند و این سودای خوش عاقبت در صحنه پر صفای دعا صورت می گیرد که سیرابی سیرت و سریرت در اوست.
در دعا هم از نیاز عاشق سخن می رود، هم از ناز معشوق.هم از احتیاج این ،هم از اشتیاق او.هم از انس ،هم از خوف.هم از محبت،هم از معرفت. هم از توبه و انابت ،هم از کرم و اجابت.هم از حاجات معیشتی و زمینی،هم از مطلوبات آرمانی و آسمانی.هم از تسلیم و هم از تعلیم.
و چیست جز دعا که این همه نعمت و برکات از دامان و آستین آن سخاوتمندانه فرو ریزد و آن همه خدمات و حسنات که کریمانه از دست او برخیزد؟"
کتاب "حدیث بندگی و دلبردگی" / استاد دکتر عبدالکریم سروش
بسیار بسیار به دعا معتقدم و اگر من هم بخوام در مورد مزیت ها و محاسنش بگم مطمئنا به زیبایی کلام استاد نمیشه.
تو این شب های لطیف و آسمونی توصیه من خیلی کوچیک اینه که اگر تونستین و وقت کردین یک بار دعای جوشن کبیر رو حتما با معنی اش و صد البته با تمام حضور بخونین. برای من که اثراتش معمولا خیلی زود ظاهر میشه...
سُبْحانَكَ يا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَبِّ
منزهى تو اى كه نيست معبودى جز تو فرياد فرياد برَهان ما را از آتش اى پروردگار
خدایا٬
باید اعتراف کنم که من باختم!
من یک بازنده ام...
تو قمار عاشقانه تو٬ که همه ازت با صفات کریم و رحیم و رحمان وهزار تا صفت خوب دیگه یاد می کنن و من هم از اعماق وجودم قبول دارم اینو٬
باختم...
با بدترین نتیجه هم باختم...
اما خودت می دونی که نباید اینجوری می شد.اینجاش دیگه تو مکار بودی!
نبودی؟
من و تو قرار یک قمار عاشقانه رو داشتیم٬جوانمردانه و منصفانه!
خدایا٬
من فقط یک لحظه غفلت کردم و برگشتم! تو درست تو همون یه لحظه مثل بچه هایی که حاضرن برای فرار از باخت هرکاری بکنن مهره های منو جابجا کردی و من فقط چند لحظه بعد که رومو برگردوندم دیدم همه چیز عوض شده و من لبه پرتگاه_ باختم...
من از اون پرتگاه افتادم چون چاره ای نداشتم.اما ارتفاعش هم خیلی زیاد بود! اونقد که هنوزه که هنوزه از جام پا نشدم! فقط هر از گاهی بزور مهره های شکسته گردنمو بالا میارم و سرکی می کشم تا ببینم چی می گذره این دور و بر...
اگر عادلی٬
من به عنوان یک بنده ات رنجیده می شم اگه همون روزی که وعده شو دادی هر کسی رو نشونی و بهشون نگی که چه کردن تا به عنوان تنبیه این همه بلا نازل کردی سرشون.
از همه مدعی ترم اون وسط٬ از زور این که با حرص و ولع می خوام بدونم و ببینم که همه این چیزا تقاص کدوم گناههای کرده و نکرده است.
من کارنامه می خوام ازت٬هرچه زودتر! بهتر!...
از امروز رمضونت شروع میشه.
همون رمضانی که خودت این همه وعده شو دادی. چشمهای گرفتارم دربدر دنبال دستهای بخشنده ات می گردن. خدایا! من ازت می خوام همون چیزهایی رو که می دونی...
یه آخوندی بالای منبر می گفت:
"طرف میشینه اون بالا و به خدا می گه اینو بده! اونو بده! این کارو بکن! این کارو نکن! اینجوری که نمیشه! باید خواهش کنی! باید التماسش کنی!"
خدا جون٬
راست می گن اینا؟
باید التماست کنم؟
باشه!التماست می کنم٬ به دست و پای نداشته ات می افتم٬خواهش می کنم...
من خیلی خسته ام! خیلی خیلی خیلی...
خودت کمکم کن!
کمکم کن!
سحر های سیاه و آغشته به صدای اذان و حال و هوای رمضان و مملو از ستاره های چشمک زن فقط منو یاد این می اندازه:
"باید اعتراف کنم:
من نیز گاهی به آسمان نگاه کرده ام!
دزدانه! در چشمان ستارگان٬
نه تمامیشان!
تنها آنها که شبیه ترند.
شبیه تر به چشمان تو..."
یادش بخیر...
توام یادت میاد عزیزم؟!اون روزا هنوز دوستم داشتی و همه چیز برات مهم بود.خیلی مهم...
ربنا و قاروقور معده و لبهای تشنه و خشکی زده و چشمهای خسته و صدای اذان و عطر نماز و قداست لحظه ها و بوی نان و شیرینی خرما و آرامش بعد از افطار...
یک ماه تمرین خوب بودن و اگه شد خوب موندن!
تمرین رمضان!
از ته دل دعا کنیم برای هم که ارمغان بزرگش آرامشه...
التماس دعا...
***********************************************************
:: موضوعات مرتبط:
دعا ,
,
:: بازدید از این مطلب : 154